بدرود خیال زیبای من: برگردان سه شعر از والت ویتمن

بدرود خیال زیبای من: برگردان سه شعر از والت ویتمن


برای صراحی

یادداشت* : والت ویتمن (1892-1819) از برجسته ترین شاعران آمریکا است. ویتمن را شاعر مردم و دموکراسی آمریکا می شناسند. هاوارد بلوم، ادیب برجسته آمریکا، ویتمن را  به عنوان یک شاعر، هم پدر و هم مادر خیال برانگیزآمریکایی ها می نامد. در دوران جنگ داخلی آمریکا، او پرستار سربازان زخمی در واشنگتن دسی بود. سروده های او در سوگ رییس جمهور شهید آمریکا، آبراهام لینکلن، از زیباترین شعرهای او به شمار می آیند. ویتمن با کتاب ((برگ های علف)) که خود ناشر آن بود و تا هنگام مرگ به چاپ هفتم رسید مشهور گشت. در پیشگفتار این کتاب، ویتمن در بزرگداشت آمریکا تاکید می ورزد و می گوید که ((بزرگترین شعرسرودنی در خود ایالات متحده آمریکا متجلی است)) و می افزاید که هدف او سرودن شعرهایی برای همه مردم آمریکاست. تارنمای ((شرکت تاتر مارین)) می نویسد: ((این کتاب در کلیتش، اثری است حماسی در مورد مردمان عادی در آمریکا که در آن هم روح وهم بدن انسان مورد ستایش است و حتی مرگ را زیبا و اطمینان بخش می شناسد.)) و این جنبه ستایش زندگی و سرانجام مرگ در سه شعر از ویتمن است که انگیزه من شد تا آنها را در گرامیداشت زندگانی بانو صراحی نظام هاشمی به فارسی برگردانم.
این یادداشت با استفاده از نوشته های موجود در تارنماهای ((شرکت تاتر مارین)) و ((بیوگرافی)) تهیه شده است.     *

نیمه شب شفاف
اینست هنگام تو ای روح، هنگام پرواز آزادت به سرای بی کلامی،
به دور از کتاب ها، بدور از هنر، [بر فراز] روز از میان رفته و درس خوانده شده،
تو در کمال پیش می آیی و پدیدار می شوی، ساکت، با چشمان خیره، در پندار موضوع هایی که بیشتر از هر چیز دیگری دوستشان می داری،
[اینک] شب، خواب، مرگ و ستارگان.

سپاسگزاری در پیری
در پیرییم سپاسگزارم برای همه اینها:
برای تندرستی، آفتاب نیم روز، هوای لمس نشدنی - برای زندگی، همین فقط زندگی،
برای خاطرات گرانبهای همیشه ماندنی (از تو مادر جان – تو، پدر- شما، برادران، خواهران، دوستان،)
برای همه روزهایم – نه تنها برای روزهای صلح [و آسایش] – همچنین برای روزهای جنگ [و آشفتگی]،
برای سخنان آرام بخش، نوازش ها، ارمغان سرزمین های بیگانه،
برای سرپناه، شراب و کباب – برای اظهارامتنان شیرینت (از جانب تو خواننده محبوبم، که در دور دست هایی، تار چهره و نا شناخته ای ، جوان و یا پیر، بی شمار و مبهم،
ما هرگز همدیگر را ندیده و نخواهیم دید – ولی سرشت هایمان در هم می آمیزند، بدرازا و در نزدیکی، نزدیک و بدرازا؛)
[سپاس:]
برای انسان ها، گروهها، عشق، کردارها، سخنان، کتاب ها – برای رنگ ها، شکل ها،
برای همه مردان دلاور و قوی – متعهد، مردان پر قوت –
کسانی که از برای یاری رساندن به آزادی به پیش جهیده اند، در همه سالها و در همه سرزمین ها،
[سپاس:]
برای مردان به مراتب دلاورتر، قوی تر و متعهد تر – ( و نشان افتخار ویژه از جانب من نثار این برگزیدگان زندگی و جنگ،
توپچی های سرود و اندیشه – توپ اندازان بزرگ – رهبران پیشآهنگ، سرداران روح:)
مانند سربازی که از جنگ پایان یافته بر گشته – مانند یکی از هزاران هزار مسافر که به صف دراز گذشته نگری پیوسته،
[ندا سر می دهم:]
سپاس – سپاس مسرت بار! – سپاس یک سرباز، سپاس یک مسافر.

بدورد خیال زیبای من
بدرود خیال زیبای من!
من دارم می روم، ولی نمی دانم به کجا!
یا نمی دانم به سوی کدام بخت و اینکه آیا می توانم دوباره ترا ببینم،
پس، بدورد خیال زیبای من،
اکنون برای واپسین بار – بگذار که برای لحظه ای به گذشته بنگرم؛
صدای آهسته تر و بی رمق تر تیک تیک ساعت در من می نوازد،
هنگام خروج، شبانگاهان و نزدیکی ایستادن تاپ تاپ قلب [است].
ما دیربازی است که با هم زندگی کرده ایم، خوش بوده ایم و دلنوازی کرده ایم؛
شادمان! – و اکنون جدایی – بدورد خیال زیبای من.
ولی مگذار من شتابان باشم،
براستی ما در درازنای زمان با هم زیسته ایم، خوابیده ایم، از صافی گذر کرده ایم و به واقع در هم آمیخته و یکی شده ایم؛
پس اگر ما بمیریم، با هم خواهیم مرد، (آری، ما یکی خواهیم ماند،)
اگر جایی هم برویم، با هم خواهیم رفت تا با آنچه پیش می آید روبرو شویم،
شاید برایمان بهتر و خوشتر باشد، و چیزی هم یاد بگیریم.
شاید واقعن همانا خودت هستی که مرا به ترانه های راستین می سپاری (چه کسی می داند؟)
شاید این تویی، دستگیره فانی که باز می شوی، می چرخی – و اکنون سرانجام،
بدرود – و درود! خیال زیبای من.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

باز مصلوبی مصدق در هفتاد سالگی

یاد آر ز شمع مرده یاد آر: گشایش بنیاد آموزشی دهخدا

شاپور بختیار فریاد گر وجدان های بیدار تنها