سهراب ماندگار در افق سرخ فام غروبش - برای برادر و یارش، فرزاد ابطحی




سهراب ماندگار در افق سرخ فام غروبش

برای برادر و یارش، فرزاد ابطحی
یادداشت: سهراب ابطحی از کوشندگان دیرپا و خستگی ناپذیر هنری، فرهنگی و اجتماعی ایرانیان شیکاگو بود.

سهراب ابطحی بی سر و صدا مرد! نه به آن معنا که پسر، مادر، برادر، خواهرش و خویشان و دوستانش در مراسم سوگواری او در گورستان اسکوکی حاضر نبودند و از برایش اشگ نریختند که بسیار بودند و مویه ها کردند. بلکه به آن معنا که انگار هیچ گلایه ای از جانب او از جور ناگهانی زمین و زمانه نسبت به او، از همان بدو آشکار شدن بیماری اش تا مرگ زودرس و 
نابهنگامش، به گوش کسی نرسید. و او همواره همین گونه بود، آرام، بی سر و صدا و لبخند زنان.
بر اثر همین آرامی و ماهیت شاعرانه اش بود که شاید همواره چهره اش گونه ای از اندیشیدن به افق های دیگری را جلوه می داد. افق هایی از سرزمین ایران که دور دست بودند و افق دست در دست داشتن ایرانی ها. و این افق دوم بود که سهراب به اتفاق برادرش فرزاد، همواره بر آن چشم می دوخت و با صرف جوانی و عمرش، بی امان کوشید تا غروب نکند. افقی که سهراب و فرزاد با تاسیس ((بنیاد گسترش هنرهای ایران)) و ((رادیو ایران)) و بر پایی دهها برنامه فرهنگی، هنری و تفریحی از اواخر سالهای هشتاد میلادی تا کنون سرخ فام نگهدارش بودند.
اواخر سالهای هشتاد و سپس سالهای نود اوج برنامه هایی بود که سهراب و فرزاد پی در پی برگزار می کردند. سالهای دشوار زندگی در غربت و دلتنگی برای خاطرات از دست رفته کودکی و جوانی در میهنی اسیر. سالهایی که در آن خبری از اینترنت نبود و رفت و آمدها به ایران اینگونه که امروز برقرار است، رایج نبود. در آن روزگار دشوار، یکی از بزرگترین دلخوشی ایرانی ها شرکت در مراسمی بود که در آن فرصتی را پیدا می کردند تا با یکدیگر دیدار کنند و ساعتی را به شادی بگذرانند. و بر اثر اینگونه خدمات بود که سهراب و فرزاد در دل بسیاری از ایرانیان در شیکاگو جای گرفتند.
باری، باز هم سالها گذشت تا ناگهان در عرض چند هفته اخیر خبر بیماری سهراب و سرانجام مرگ ناباورانه اش در شیکاگو پیچید. یکشنبه گذشته بسیاری از ایرانیان سهراب را در فضایی پر از اندوه، اشک و بهت زدگی به دل خاک سپردند و گورستان را ترک کردند. در عصر آنروز و روزهای بعد در خلوت گورستان، باز هم افق در آسمان پدیدار شد. و از آنروز، آنهایی که با یاد سهراب به آسمان نگاه می کنند، درسرخ فامی افق، چهره سهراب را می بینند: دست در دست ایرانی ها، بی سر و صدا، 
.آرام و لبخند زنان




نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شترمرغان، ایرانی اسلامی نمی شود! در باب شعار #برای_ایران مسعود پزشکیان

زندگی، مبارزه و دیگر هیچ*: یادی دگرگونه از ایرج پزشک زاد - حمید اکبری

نخست وزیری دکتر شاپور بختیار: نقطه ی عطف آینده دموکراسی در ایران